کد مطلب:90429 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118
واژه ها اقبال: روی آوردن، روی كردن، پیش آمدن شب، طالع، بخت و در مقابل ادبار است. ادبار: پشت كردن، پس رفتن، پشت دادن، سیه روزی، بدبختی و مقابل اقبال. ترجمه: پرواپیشه، نیكیهایش روی نموده و شرش رخ برتافته است. شرح: از خیرات و شرور به عناوین مختلف در گذشته، تحت عنوان، «و شرورهم مامونه و الخیر منه مامول و الشر منه مامون» بحث شد. یعنی یك انسان مومن با شناختی كه از خیر و شر دارد، شر را به جای خیر نمی گذارد. از بدی و بداندیشی دور و، به نیكی و نیك گویی نزدیك است، بنابراین ذكر این عبارت برای چه و مقصود از آن چیست؟ [صفحه 458] بحرانی گوید: «و یحتمل باقبال خیره، اخذه فی الازدیاد من الطاعه و تشمیره فیها و بقدر ذلك یكون ادباره عن الشر لان من استقبل امرا وسعی فیه بعد عما یضاده و ادبر عنه.» احتمال دارد كه مراد از اقبال خیر، این باشد كه او در ازدیاد طاعات، همت نموده و تمام توجه را به این امر مبذول می دارد و این اهتمام، موجب تباعد او از شر خواهد بود، زیرا سعی و كوشش در هر امر، دوری از ضد آن را در پی خواهد داشت. شارحان دیگر نیز، قریب به همین مضمون گفته اند كه به علت اختصار و عدم تطویل كلام، از بیان آن خودداری می شود. احتمال دیگری، این است كه مراد از «الخیر منه مامول و الشر منه مامون»، شناخت جمیع جوانب خیر و شر و فهم حسن خیرات و قبح شرور است، پس خیر از او مامول است، زیرا به حسن آن اعتقاد دارد و شرور از او مامون است زیرا به قبح آن پی برده است و مراد از این عبارت، این است كه پس از شناخت خیر و شر عملا به خیرات روی می آورد و از شرور روگردان و به آن پشت می نماید و ادبار را وظیفه خود می داند. آن جمله ناظر به جنبه علمی و نظری و این عبارت به جنبه ی عملی توجه دارد. سعدی نقش عملكرد نیكوكاری، در برابر بدرفتاری را در این قطعه شعر مشخص نموده، می گوید: سگی پای صحرانشینی گزید شب از درد، بیچاره خوابش نبرد پدر را جفا كرد و تندی نمود پس از گریه مرد پراكنده روز مرا گرچه هم سلطنت بود و بیش محالست اگر تیغ بر سر خورم [صفحه 459] توان كرد با ناكسان بد رگی به هر حال درندگی، خوی و طبیعت سگان است و بر آن اساس عمل می كنند، اما از انسانی كه از خوی درندگی دور است، هرگز درندگی از او سر نمی زند و درنده نخواهد شد. [صفحه 460]
«مقبلا خیره، مدبرا شره»
به خشمی كه زهرش ز دندان چكید
به خیل اندرش، دختری بود خرد
كه آخر تو را نیز دندان نبود؟
بخندید كای مامك دلفروز
دریغ آمدم كام و دندان خویش
كه دندان به پای سگ اندر برم
ولیكن ز مردم نیاید سگی
صفحه 458، 459، 460.